۱۴ مهر ۱۳۹۶

دل‌شوره‌های تکراری رقیق

چرا دلم مدام تنگ و تنگ تر می‌شود. منقبض می‌شود و تمنا دارد؟
اینکه آدم دلش برای کسی که هیچ‌وقت ندیده تنگ شود یا از شوق دیدنش لبریز شود، احتمالا فقط می‌تواند حاصل تبانی هورمون‌ها و مغز فعال شده از قرص یا تنهایی باشد.
با اینهمه در همه این حس‌ها چیزی از سادگی، شور و رنج دوست‌داشتنی با من است که تنها صداقت شاهد آن است.
کاش زمان همه چیز را به زیبایی پیش ببرد، البته اگر بتواند. روزگاری توانسته بود خوب شروع کند، ولی خیلی زود نخ را رها کرده بود و بازیگران پرتاب شده بودند روی صحنه‌ی نمایش. کاش این‌بار این‌طور نشود.

پ.ن:
۱. اینکه دلت بخواهد در دل کسی که هرگز ندیدی‌ش جا بگیری چیزی به غایت بغرنج، به نظر بعضی مسخره و در حقیقت یک خیال است. ولی خب همیشه هم فاصله‌ی خیال و واقعیت دور نبوده.

۲. زمان همیشه من را بهت زده کرده، از بس هیچ‌وقت جوری که فکر می‌کردم می‌شود پیش نرفت. تا یک جایی بر اسب سرکش حس ششم راندم و خوب راندم، بعد همیشه و نه حتی اغلب و گاهی، همیشه با سر زمین خوردم. همین می‌ترساندم.
کاش آخر این هفته به طرز معجزه‌آسایی من روی دور خوبم باشم و روزگار هم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر