۱۳ شهریور ۱۳۹۴

با آِینه های مهربان

این روزها خیلی فکری نمی شوم. تعمداً. فکر می کنم که فکری نباید شوم. باید چشمانم را ببندم و بروم وسط حادثه ای که منتظر من است و پیش داوری نکنم.
اما لذت این روزهایم، لذت کشف تصویر خودم در ذهن دوستانم است. این روزها که قرارهای آخر را می گذاریم برای خداحافظی، هر کسی یک جمله می گوید و همین جمله ها که انتظارش را نداری، همین ها که بی هوایند، همین ها که دوست داشتی باشی و بشنوی، با سخاوت تقدیمت می شوند. بی هیچ تعارفی، وقتی انتظارش را نمی کشی. لذت ساده ای است که ساده به دست نمی آید اما. زندگی گاهی هم مهربان و دوست داشتنی می شود. باید پاس داشتش.
یک عالمه لحظه های خوب و یادگاری های فراموش نشدنی برایم داشت این دو هفته. ره توشه سفر پیش رو.

۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴

از وصایا

علی الحساب وصیت می کنم بمیرم در اردیبهشت، زیر سایه خلوت درخت توتی- در تهران یا چیزی به قشنگی آن.

۲۴ بهمن ۱۳۹۳

نشانه ها در عصر پایان معجزه

از "بی باوری مزمن" رنج می برم. و فکر می کنی این درد کمیه؟ مطلقاً. می تونه کاملا از پا درت بیاره ان قدر که وایسی وسط چهار راه زندگیت و فکر کنی کدوم وری بود؟ چرا؟
بنده ای هستم با ایمانی ناقص در آستانه فروپاشی. نه به ذات بودنش به نسبت ها. این نسبت ها هستن که آدم ها رو گمراه می کنند و گرنه فکر می کنم در مورد ذات ها رسیدن به یقین خیلی ساده تره. مدت ها آشفته بودم و از درون دنبال راه چاره ای که من رو از این آشفتگی نجات بده. روز و شب، شب و روز. حالا که نگاه می کنم می بینم همیشه بود اون راهنماها. همیشه اومدن و رد شدن اون نشانه ها. و من مدام سماجت کردم به اومدن معجزه ای. ولی دریغ که زمان معجزه گذشته بود. باید با نشانه ها سر کنم. باید به نشانه ها ایمان بیارم. راه نجات در ایمان به معجزه نبود، به باور به نشانه ها بود.

۲۶ دی ۱۳۹۳

بی آس، بی معجزه

آدم باید همیشه یه آسی برای خوب کردن حال خودش داشته باشه. یعنی بدونه چی حالشو خوب می کنه، وقتی از همه چی بریده، وقتی دلش می خواد بره زیر پتو و بخوابه و فکر کنه که چه خوب میشه اگه بیدار نشه. که فکر اون چیز، فکر اون آدم، زنده اش کنه، از تخت بکشدش بیرون و وصلش کنه به امتداد حیات، حالا حتی زندگی هم نه.

ولی امان از روزی که دیگه هیچی برای رو کردن برای خودت نداشته باشی. بعد بشینی هی فکر کنی که چی حالم رو خوب می کرد و هیچی پیدا نکنی. هیچی. آدمیزادی که به اینجا می رسه چیکار باید بکنه؟ چی نجاتش میده؟