۲۴ بهمن ۱۳۹۳

نشانه ها در عصر پایان معجزه

از "بی باوری مزمن" رنج می برم. و فکر می کنی این درد کمیه؟ مطلقاً. می تونه کاملا از پا درت بیاره ان قدر که وایسی وسط چهار راه زندگیت و فکر کنی کدوم وری بود؟ چرا؟
بنده ای هستم با ایمانی ناقص در آستانه فروپاشی. نه به ذات بودنش به نسبت ها. این نسبت ها هستن که آدم ها رو گمراه می کنند و گرنه فکر می کنم در مورد ذات ها رسیدن به یقین خیلی ساده تره. مدت ها آشفته بودم و از درون دنبال راه چاره ای که من رو از این آشفتگی نجات بده. روز و شب، شب و روز. حالا که نگاه می کنم می بینم همیشه بود اون راهنماها. همیشه اومدن و رد شدن اون نشانه ها. و من مدام سماجت کردم به اومدن معجزه ای. ولی دریغ که زمان معجزه گذشته بود. باید با نشانه ها سر کنم. باید به نشانه ها ایمان بیارم. راه نجات در ایمان به معجزه نبود، به باور به نشانه ها بود.