۵ آذر ۱۳۹۶

تناظر یک به یک؟

۱. دیروز نوشتم شبیه بوکسوری شده‌ام که دیگر طاقت ضربه ندارد، وا داده و صورتش را بی هیچ دفاع و واکنشی جلوی ضربه‌های از مهلک و از پا در انداز حریف گرفته است.
امروز خالی‌ام. مثل کسی که بعد از یک دل‌درد شدید همه‌چیز را بالا می‌آورد و بعد یک بی‌حالی مقطعی و یک حالت عجیب بی‌دفاعی می‌گیرد. خودم وقت‌هایی که از شدت درد پریود بالا می‌آورم اینطور می‌شوم، یا شبیه زنی که بعد از نه ماه کودکش را به دنیا آورده و حالا خلأ عجیبی در تنش دارد. هنوز فکر می‌کنم سکوت نجاتم می‌دهد.

۲. همیشه تناظر یک به یکی میان آنچه روی می‌دهد و احساس آدم، وجود ندارد. گاهی پیش خودم فکر می‌کنم من زیادی شلوغش می‌کنم و مرگ که نیست که، یا این یا آن، یا این کار را می‌کنم یا نمی‌کنم، در کلیتش زندگی چی هست که من انقدر به دورش می‌پیچم؟
ولی واقعیت این است که یک اتفاق در یک لحظه می‌تواند مثل ضربه اول شروع یک بهمن باشد، یا نشتری به هزار زخم با ربط و بی‌ربط دیگر و هیچ نظم مشخصی هم این وسط وجود ندارد که بشود بر مبنایش استدلال چید. منطق آورد و با آن، خودت یا دیگری را نقد و تحلیل و داوری کرد. هرکسی خودش است با مجموعه تاریخی منحصربفرد و لحظه‌هایی به غایت ناب و بی‌همتا که همسانی چرا اما یکسانی با هیچ بشر دیگری ندارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر