۳۱ مرداد ۱۳۹۲

در ستایش سرزمین های امن

مامان برخلاف محبت ها و عشق اساطیری اش، اصلاً اهل در آغوش کشیدن نیست.. سال تا سال مگر مناسبتی پیش بیاید همدیگر را بغل کنیم... این ویژگی یک جوری خیلی زیرپوستی در تمام اعضای خانواده ما کم و بیش بوده و هست.. فقط خواهرم ازین ماجرا مستثنی بود و باید جور همه آغوشهای نداشته را می کشید و خب حالا که نیست.... برای همین هاست که من عاشق آغوش هام، منی که از سرزمین محبت های بی آغوشم.
خب آغوش ها هزار مدل اند: آغوش های گرم، آغوش های محکم...آغوش های بی پروا و بی هوا.. . اما من بیشتر از همه عاشق "آغوش های امن" ام.
"آغوش امن" به نظرم ناشناخته ترین سرزمین انسانی است. جایی که فقط تو می توانی و باید کشفش کنی، پیدایش کنی و فتحش کنی. سرزمینِ در صلحی که فقط به اندازه خود آدم و صاحبِ آن آغوش جا دارد. مرزهایش مرزهای تن های آشنا است. بعد می شود هر وقتی که دلت گرفت، حرفی نگفته ماند، دلی لرزید... پناه ببری به آغوشش و بلند بلند حرف بزنی، غصه بخوری، بخندی، خیال پردازی کنی، گریه کنی و بعد صاحب آغوش دست بیندازد دور شانه هایت و توی گوشت یواشکی بگوید: طوری نیست، همه اش درست می شود، با تو! و تو دلت به شنیدن حرفش آرام بگیرد و ساعتها در آغوشش جا خوش کنی، بی خیال دنیا!
خلاصه که باید آغوش امن داشت. باید در آغوش امن ماند. باید در آغوش امن مُرد، حتی!

  




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر