۹ مهر ۱۳۹۳

به سلامتی همین یک آن!

سوار ماشین که بودم (این شیشه فرو رفته در پاشنه هم بعد از سه ماه بالاخره کار دستمم داد و کار به جراحی سرپایی کشید و یک هفته لنگان و سراسر با تاکسی و ماشین آژانس این ور و آن ور رفتم) سرم را تکیه دادم به عقب و به خودم گفتم: آن کسی که رها می کند، آن کسی که دل می کند از هر آنچه به او متعلق است، آزاد واقعی است. و آدم باید یاد بگیرد که هر چیزی که دارد آرام آرام یا یکباره ممکن است تمام شود، عوض شود و یا از بین برود. زیبایی، سلامتی، آرامش، مال، فرزند و جان حتی. آدم همه اش به لحظه ها بند است. این یک سال بیماری کلی با خودم کلنجار رفتم و نپذیرفتم که درست بشو نیست، غصه خوردم، دعا کردم، تا مغز استخوان امید بستم و هر بار ناامید شدم. اما چیزهای خوبی هم فهمیدم. اینکه از دست دادن سهمی از این زندگی است و این زندگی با تمام محتوای متنوعش اسیر یک پوچی ناشی از همین بند شدن هر چیز به لحظه است. اینکه الان همه چیز هست و یک آن دیگر ممکن است هیچ نباشد. امروز بد باشد و فردا عالی. الان شادی بیاید و پشت بندش غم. به همین سادگی.
مهم ترینش اما همان بود: اینکه یاد بگیرم سلامتی هم بخشی از تمام دارایی است که ممکن است یک روزی نباشد. از یک روزی نباشد یا کامل نباشد. پس باید یاد گرفت که آن دارایی بر باد رفته را رها کرد و بار غمش را زمین گذاشت و بعد باز به زندگی ادامه داد. باز جلوتر رفت و فراموش نکرد که شاید فردا نوبت یافتن باری تازه یا از دست دادن دارایی دیگری باشد. پس باید همیشه آماده بود، خندید، سبک بود و نترسید. این قانون زندگی است.

پیاده که شدم سبک تر بودم و خوب تر، گیرم به قدر چند لحظه لذت فهمیدن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر