۱۳ آذر ۱۳۹۳

چه تردم امروز!

چه دلتنگ شدم یهو بعد سال ها برای آدم تازه ای. خیلی وقتا آدم دوری می کنه از حس های تازه، پسشون می زنه، از ترس مبتلا شدن و وابسته شدن و تلخ شدن. شاید برای سال ها. بعد یه دفعه گاهی مثل این روزها فکر می کنه چه یهو بی تاب و بی قراره. چه نازک و هُشیاره. چه دیگه سرد و سخت نیست مثل همیشه. بعد می ترسه از خودش.
حالا از صبح مدام به خودم نهیب می زنم که: آدمی که رفته، رفته. اگر غمش رو رها نکنی، از پا می افتی مثل دفعه های قبل. از صبح مدام به خودم نهیب می زنم. از صبح مدام به خودم نهیب می زنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر