۲۹ شهریور ۱۳۹۲

وقتی ذهن مَجازبین، حقیقت یاب می شود.

وقتی کسی از دست میرود، بازماندگان متصل به گفتن این جمله اند که "خاک مرده سرد است". این را هزار سال تجربه می گوید. از دست دادن، نبودن، نیست شدن، همه و همه به ثانیه ای بند است. یک آن بود، به چشم بر هم زدنی نبود می شود. فاصله این بود و نبودها گاهی آنقدر نزدیک است که یادت می رود کدام بود مجاز است و کدام نبود حقیقت و اصلاً بود و نبودی هست که مجاز نباشد!؟
این خاک سرد اما هیچ نیست به گمانم، جز ذهن. خاک گرم است، مثل یاد. فقط ذهن است که به سردی باور می کند. که یک روز صبح از خواب بلند می شود و باور می کند که آن همه هستی و بود، نیست. که هرچه هست، نیست شده و این یعنی نقطه. سر خط !
و زندگی هیچ نیست جز همان لحظه عظیم باور در صبحهای روشن که آدمیزادی از پس هزار قصه تمام شده می ایستد و تنها راه فردا در پیش می گیرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر